چوپان دروغگو
مترجم:
وحیده برجسته باف
امتیاز دهید
روزی چوپانی که از گوسفندانش مراقبت می کرد، با خودش گفت: "آخ خدا، من کسل و پکرم. از صبح تا شام یکه و تنها گوسفندها را می پایم و از این کار خسته شده ام. ای کاش اتفاق جالبی بیفتند"...
آپلود شده توسط:
mehdi57
1389/10/30
دیدگاههای کتاب الکترونیکی چوپان دروغگو